دانلود گام به گام , جزوه و نمونه سوالات امتحانی

انشا با موضوع باران نعمت بی منت - نمره برتر

دانلود گام به گام , جزوه و نمونه سوالات امتحانی

انشا با موضوع باران نعمت بی منت

دسته بندی : انشا تمام پایه ها

انشا با موضوع باران نعمت بی منت

انشا در مورد باران

انشا با موضوع باران بی منت

فرمت متن انشا قرار گرفت

نام درس :| موضوع : انشاء | نویسنده : علیرضا

منتشر شده در نمره برتر | پایه و رشته : تمام پایه ها

متن انشا باران نعمت بی منت :

آسمان داشت کم کم ابری می شد،هوا سرد شده بود تعجبی هم نداشت؛زمستان بود!اوایل بهمن ماه.آسمان زمستان زود رخت سیاه می پوشید. بازار کافه ها داغ بود و خیابان ها شلوغ.هر کسی به هر نحوی که شده می خواست از آن هوا لذت ببرد.چشم آسمان تر شد. دستگاه قهوه ساز کافه خیابان اصلی شهر به سرعت پر و خالی می شد.یکی با یاد بود،دیگری با یار…همه خوشحال بودند،بعد از مدتها داشت باران می بارید.!

 

چهره خاکستری شهر،جان تازه ای گرفته بود.من مثل همیشه شیر کاکائو داغ می خواستم با یک تکه از همان کیک شکلاتی محبوب.کتاب شعر سهراب سپهری این مرد همیشه شیرین سخن دارای قلم نرم،در دستم بود.موسیقی باران را با گوش جان،گوش میکردم.انگار آسمان هم بیقرار بود،مثل دخترک تنهای میز شماره سه.خیلی طول کشید تا پیشخدمت بتواند سفارشش را،ثبت کند.هر بار که پیشخدمت کافه می آمد و می پرسید:((چی میل دارید؟))دخترک مثل ابری که بیرون دیوارهای کافه می بارید،گریه را سر می داد.آخرین بار به سختی شنیدم،گفت:((تلخ،مثل کام و روزگارم…))

 

میز روبرویی هم دخترکی تنها بود،با قدی بلند،چشمانی درشت و ابروهای کشیده،منتظر بود انگار.سعی می کردم خودم را از هیاهوی کافه دور کنم و به اشعار سهراب،دل بدهم.شعر خوبی هم بود،می گفت:((چترها را باید بست،زیر باران باید رفت…))انتظار دخترک میز شماره شش،همان دختر زیبارو کنجکاوم کرد!با تلفن همراهش ور می رفت،اما انگار جوابی نمی گرفت.ناامید دستش را به سمت کیفش برد که بلند شود و برود.اما!ناگهان صدایی تمام کافه را پر کرد،باران تولدت مبااارک.دخترک اسمش باران بود،روی صندلی پس افتاد،تمام دوستانش آمده بودند.انتظار باران برای آمدن دوستانی بود که سوپرایزش کردند،خیلی شاد شد.یکی کیک تولد به دست داشت،یکی بادکنک،یکی جعبه ای گل رز و…

 

باران آن روز زیبا بود به زیبایی باران هیجده ساله،شدت می گرفت و کاهش می یافت مثل دخترک تنهای میز شماره سه.باران جان تازه ای به شهر بخشید،دو،سه روزی بارید و اگر نمی بارید،شهر دچار خشکسالی بدی می شد.ولی راستی دخترک تنهای میز شماره سه چرا گریه می کرد؟!

  نمره برتر

((چترها را باید بست،
زیر باران باید رفت،
عشق را،پنجره را،
با همه مردم شهر،
زیر باران باید جست.))

  نمره برتر

 

  • 10th فوریه 2019
  • alireza
  • بازدید::5,548
  • [7]نظر
پاسخ دادن به ناشناس لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

دیدگاه : 7

  1. ناشناس گفت:

    خیلی نا مردی

  2. ناشناس گفت:

    چرا دلم تنگ میشه؟🙁

  3. ناشناس گفت:

    🙂

  4. ناشناس گفت:

    اینجا سر نمیزنی؟😂

  5. ناشناس گفت:

    ☹️

  6. م گفت:

    اوکی ، معذرت
    چیزی دیگه نمینویسیم

  7. م گفت:

    هان😲😲😲😲 ادمین چرا پاکیدی همه رو
    😞😞😞😞😞😞😞😞

موضوعات
مطالب اخیر
;